به نام خدای بخشنده و مهربون
سلام علی محبوب من خیلی خوشحالم که پرستوی عزیزم این وبلاگ رو در اختیارم قرار داد تا نوشته های خودم رو اینجا بزارم و بتونم یه دفتر خاطرات آنلاین داشته باشم و هر وقت دلم میخواد برگردم وبخونمش
این متن که تموم کردم بهت پیام میدم تا بیای بهم جواب بدی
اون وقت من برای همیشه جوابت رو خواهم داشت و میتونم بخونم و با حرفات مثه همیشه آروم بشم
علی عزیزم
نمیخوام همش از میدونم هام بگم چون اگر واقعا میدونستم که اینطور نمیشدم
علی تو بهتر از هرکسی منو میشناسی و میدونی چی منو خوشحال و ناراحت میکنه
علی خسته شدم از این تلاش ، امروز نیلوفر دیدم و داشت به من از سختی هایی که داشت میگفت و اینکه چطور از این سختی ها عبور کرده و به یک جای خوب رسیده
علی میدونی نمیدونم چی زندگی من جایی برای نگرانی داره
نمیدونم چرا اینقدر بیشتر میخوام اوضاع آروم تر بشه
چرا هرچی خودم رو به نقطه امن میرسونم باز میخوام که امن ترش کنم
خسته شدم از این امنیت
میدونی علی من خیلی غصه دارم
هر روزی رو که خدای اوضاع منو بهتر میکنه باز من میخوام که اوضاع بهتری داشته باشم
تازه با اینکه سنم داره میره بالا و باید عاقل تر باشم
لطفا از دست من ناراحت نشو
و بهم نگو که اینقدر پراکنده گویی میکنم
خوب من مدلم همینطوریه
علی میخوام که اینطوری نباشم
میخوام که اعتمادم به خدا بیشتر باشه
میخوام که خیلی پول داشته باشم
نمیدونم چرا هر چی پس انداز می کنم باز احساس امنیت نمیکنم
نمیدونم چرا دارم خودم این همه اذیت می کنم
و میدونی همین باعث چی شده؟
همین باعث شده اوضاع بدتر بشه
من خرداد گله کردم زمانی که اوضاع خیلی خوبی داشتم اما از خرداد هزینه پشت هزینه به من اضافه شده و این داره منو اذیت می کنه خیلی اذیت
محبوب رویایی من قشنگ ترین من میخوام که مثه مولانا فکر کنم اینکه همه چی هستیم همه چی داریم و اون چیزی که میخوایم تو درون خودمونه اینکه این همه حرص نخورم
اینکه غصه هام روز به روز کمتر بشه علی جانم
ولی چرا نمیشه ؟
میخوام یه شعر بنویسم شاید بهتر بشم
نه مرادم ، نه مریدم ، نه پیامم ، نه کلامم ، نه سپیدم ، نه سیاهم ، نه چنانم که تو گویی ، که چنینم که تو خوانی و نه آنگونه که گفتند و شنیدی ، نه سمائم ، نه زمینم ، نه به زنجیر کسی بسته و برده ی دینم ، نه سرابم ، نه برای دل تنهای تو من جام شرابم ، نه گرفتار و اسیرم ، نه حقیرم ، نه فرستاده ی پیرم ، نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم ، نه جهنم نه بهشتم ، چنین است سرشتم ، این سخن را من از امروز نگفتم ، بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم ، گر به این نقطه رسیدی ، به تو سربسته و در پرده بگویم ، تا کسی نشنود این راز گهر بار جهان را ، آنچه گفتند و سرودند تو آنی ، خود تو جام جهانی ، گر نهانی و عیانی ، تو همانی که همه عمر به دنبال خودت نعره زنانی ، تو ندانی که خود آن نقطه ی عشقی ، تو خود اسرار نهانی ، تو خود باغ بهشتی ، تو به خود آمده از فلسفه ی چونو چرایی ، به تو سوگند ، که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی ، نه که جزئی ، نه چون آب در اندام صبویی ، تو خود اویی به خود آی ، تا در خانه ی متروکه هرکس ننشینی و به جز روشنی شعشعه ی پرتوی خود هیچ نبینی ، و گل وصل بچینی
میخوام دقیقا همینطور فکر کنم علی آقا
و سالها دوستی با تو به من اینو خیلی خوب یاد داده ولی آدمم و فراموشکار
یاد جمله ی دوست قشنگم افتادم آقای الهی قمشه ای
وقتی دعا می کنی ، دعای شما از این دنیا خارج میشود و به جایی میرود که هیچ زمانی نیست ، دعایت قبل از پیدایش جهان میرود ، دعایت به جایی میرود که د رحال نوشتن تقدیر تو هستند و تقدیر نویس مهربان عالم ، تقدیرت را با توجه به دعایت می نویسد .
یکم بهتر شدم عزیزم