دختری به نام دوست
دختری به نام دوست
از همه ی دوستهایی که در این چندین سال زندگی داشتم، بهترین دوستم دختری بود به نام یکتا ، اسم جالبی هم داره ، یکتا ، یکتا بیشتر از هرچیزی منو یاد خدا میندازه ، چون خدا هم یکتاست ولی اسم دوست هم بهش میخوره ، یعنی صداش کنیم دوست ، دوست خوبی هست ، یا رفیق ، شاید رفیق بیشتر بهش بخوره ، حالا فعلا تصمیم گرفتم اسمش رو همون دوست بزارم ، اینجا بهش بیشتر از هرچیزی دوست میخوره
زیاد نمیشناختمش ، سال 95 اگر اشتباه نکنم اومد پیش ما کلاس شبکه ثبت نام کرد، البته من مدرسش نبودم ، آقای شادمهری بود جز دو نفری بود که از آقای شادمهری تونسته بود نمره ی 100 بگیره و همیشه بهش افتخار میکرد ، سوالاتی که ازش میپرسید خیلی خوب جواب میداد براش وقت میذاشت ، تحقیق میکرد و در کل سعی میکرد که خوب یاد بگیره ، فکر میکردم از اون دسته آدمهایی باشه که توی مدرسه و دانشگاه معمولا از بقیه جلوتره ولی در کل همیشه سعی میکرد توی حاشیه نباشه
خرداد 96 خانم نیکنژاد از پیش ما رفت ، یه نیروی خانم داشتیم که برای دوره ی کارآموزی پیش ما اومده بود ، چند ماهی پیش ما موند و بعدش دیگه باید به صورت جدی به فکر یه نیروی پر انرژی و خوب میبودیم ، طبق معمول لیست بچه ها رو آوردیم و سعی کردیم از بین اونها یک نفر رو انتخاب کنیم ، پیشنهاد مهندس شادمهری دو نفر بود ، همون دوتا خانمی که ازش 100 شده بودن ، یکی از خانومها توی شرکت اندیشه سبز کار میکرد و البته داشت اقداماتش رو انجام میداد که بره آلمان ، باهاش تماس گرفتیم و قبول کرد و اومدو همکار ما شد.
روزهای اول کارهاش سبک تر بود ولی در کل همه چیز رو خیلی زود یاد میگرفت و روزهای خوب ما هم تقریبا شروع شد ، آخه بعد از سال خیلی سخت و بدی پشت سر گذرونده بودیم ، سال 95 ، خیلی شرکت ضربه خورده بود و اذیت شده بود و اصلا باور نمیکردم بتونم شرکت رو به روزهای اوجش برگردونم ، به نظرم خیلی سخت می اومد ولی حرکتهایی خوبی زده شد ، مثلا کانال ما ساختار بهتری کسب کرد مقداری درآمد ازش به دست آوردیم ، توی زمینه سئو ، نشریه ی نظام و .. خیلی به من کمک کرد.
تا اینجا برای من همون همکار بود ، سال 96 تموم شد و وارد سال پر هیجان 97 شدیم دیگه کم کم روابطتش با من بیشتر از همکار شده بود ، بلاخره یه ش